خانواده سالم

علمی فرهنگی اجتماعی

خانواده سالم

علمی فرهنگی اجتماعی

ادبیات زندگی > داستان قورباغه


چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها...




چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال


عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که

گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند: که دیگر چاره ای نیست

شما به زودی خواهید مرد.

دو قورباغه این حرفها را نشنیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از

گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر مدام می گفتند: که دست از تلاش

بردارند چون نمی توانند از گودال خارج شوند و خیلی زود خواهند مرد.

بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از

تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

اما قورباغه دیگر با تمام توان برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. هر

چه بقیه قورباغه ها فریاد میزدند که تلاش بیشتر فایده ای ندارد او مصمم تر

می شد تا اینکه بالاخره از گودال خارج شد.

وقتی بیرون آمد. بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:<< مگر تو حرفهای ما را

نمی شنیدی؟>>

معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع  او در تمام مدت فکر می کرده

که دیگران او را تشویق می کنند.












نظرات 1 + ارسال نظر
نوروز پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ق.ظ http://13881113.blogfa.com

ممنونم از شما
کلا من از تجارب شما استفاده می کنم چشم
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد